دیالکتیک تنهایی

ساخت وبلاگ
روزها تکراری و فرتوت و معذب می گذرند و دوستان به من خرده می گیرند، که چرا اینقدر ساکت و آرام هستی.دچار سکوت های مقطعی شده ام،در زمان های مشخصی، آرام در خود فرو می روم و بعد چند ساعت،کسی دست می اندازد مرا از این باتلاق بیرون می کشد و این داستان ادامه دارد.وجودم مانند سطح رودخانه ای،یخ زده است و هرکسی به من نزدیک می شود،صدای ترک ها بلند می شود و دیگر جلوتر نمی آیند.در و پنجره های خانه پدربزرگ را کسی دزدیده است و از هیچ نگاهی نمی شود با نور هم آغوش شد و خانه را با یادگاری هایی روشن کردیم که از گذشته،داخل لباس های قدیمی جامانده بود و دیشب نوارصدای پدربزرگ را که دکلمه میکرد، آنقدر گوش دادیم، که از عکس مادربزرگ روی دیوار،یک اقیانوس اشک سرازیر شد و ما را در غم خود غرق کرد و صبح نشده با بی تفاوتی پس زد.قلبم دارد از جا کنده می شود،این روزها مورد، آزار و شکنجه ،سیستماتیک و هدفمندی قرار گرفته ام و مانند سرزمینی،که همزمان درگیر جنگ داخلی و خارجی شده است،در حال متلاشی شدن هستم و دیگران فقط برایم همدردی و دلسوزی می کنند ولی من فقط میخواهم رهایم کنند،صداها،نگاه ها و کوچک ترین رفتارهای دیگران مرا هیستریک و عصبی میکند.ایستاده ام در میانه ی کوچه ی شاپرک۱۸، همانجا، که نقطه ی میعاد من بود و در حافظه ی این کوچه ی پیر ،پیگیر تتمه ی خاطراتی هستم که شاید جا مانده باشد و من از خاطر برده باشم، هنوز هم ، شب های این کوچه بی ستاره است،انگار نافش را با ابرهایی بریده اند که بی وقفه و پیوسته باشند ولی نبارند.چیزی برای نوشتن ندارم،غذاها بدمزه،روزها بدبو،شب ها تلخ شده اند و آب هم طعم اشک می دهد و اینجا برای اینکه آدمیزاد شاد باشد، شاید هزار سال باید به گذشته برگردد و همانجا متوقف شود، هر چند میدانم که بی معنی دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 132 تاريخ : جمعه 16 دی 1401 ساعت: 16:05